هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

نازبانوی مامان بابا

سونوگرافی هفته 30

گل ماماني! شيرينم! هر وقت انرژيم تموم مي شه و خستگي بهم غلبه مي كنه ديدارت يه دنيا شادي و نشاط برام مي آره..... عزيزم، من كه واقعا خدا رو شاكرم چون تو عصري دنيا اومدم كه مي تونم فرشته ام رو پيش از دنيا اومدن ببينم... چهارشنبه 21 دي ماه وقت سونو داشتيم ... دير رسيديم و واسه همين كلي معطل شديم تا بلاخره حدودهاي 8:30 تونستيم شما رو ببينيم.... بابايي هم عاشق اين لحظاته و هميشه از شما فيلم مي‌گيره تا بعد بارها و بارها با هم مرور كنيم و به وجود نازت دلگرم تر بشيم.... اين بار بر خلاف دفعه پيش همراه نداشتيم چون تقريبا همه عزيزانمون به شدت سرماخورده بودن و مي خواستن شما و من درگير نشيم... شما هم كه كلي واسه سلامتيشون دعا كردي نازني...
28 دی 1390

كادوي آيه جون به دختر گلم

عشق من امروز دومين كادوت رو از دوست گلت آيه جون دريافت كردي.... آيه جون كه قراره واسه شما مثل يه خواهر باشه و به اميد خدا روزهاي خوبي رو با هم سپري كنيد به لحاظ فيزيولوژيكي دو هفته بزرگتر از شماست ولي اين فسقلي خاله حداقل يك ماه زودتر از شما دنيا مي آد.... عزيزم من مدت ها پيش دنبال مستند زبان كودك دانستن بودم و مي خواستم اين فيلم رو از سروش سيما تهيه كنم كه 5 شنبه پيش باز تكرار بخش نخستش رو از شبكه 2 ديديم.... خيلي بامزه بود و فكر مي كردم اين پنج شنبه قسمت بعديش رو ببينم، ضبط كنم  و براي آيه جون هم بيارم كه آيه پيش دستي كرد و با يه متن شيرين دي وي دي مستند زبان كودك رو به شما هديه داد..........خيلي چسبيد و ماماني كلي ذ...
26 دی 1390

تولد بابا جون و يه عالمه تبريك و بوس از طرف ني ني و مامان

عزيزم ناز نازي مامان، امروز تولد باباي مهربون شماست.... سالروز تولد عزيزي كه خيلي دوستش داريم و از اينجا هم با عشق بهش تبريك مي گيم ....      خيلي بامزه بود امروز صبح وقتي با شما صحبت مي كردم كه توي اين روز قشنگ براي بابايي از خدا بهترين ها رو بخواي فوري واكنش نشون دادي و وقني دوتايي با هم به بابايي تبريك مي گفتيم و راجع به واكنش صبح شما بابايي رو خبر مي كردم بازهم ورجه ورجه اي كردي كه باورم شد گلم كاملا متوجه و آگاهه.... قربونت برم جون دلم با وچودي كه پنچ شنيه كلي سر ورزش ورجه ورجه مي كردي ديروز هم موقع خريد سيسموني نانازت و سينماي دست جمعي كه به افتخار تولد بابايي رفته بوديم دست بر نمي داشتي.... به اضافه اينك...
19 دی 1390

يه كادوي بي نظير از طرف خاله آزاده

عزيزم امروز صبح ماماني حسابي سورپرايز شد .....خاله آزاده نازنين كه مهربوني هاش زبانزد خاص و عامه، امروز يه كادوي فوق العاده واسه شما آورد.  يه جفت كفش بافتني ناناز باتركيبي از رنگ هاي سرخ و سفيد و ليمويي... كاوي ويژه‌اي كه آزاده جون با دست هاي خودش واسه يك سالگي شما بافته تا زمستون آينده شما باهاش كلي تيپ بزني....   آزاده جون خيلي دوستت داريم ... ازت ممنوييم و اميدواريم واسه ني ني جون شما بتونيم يه ذره از اين همه محبت و لطف رو جبران كنيم حتما تو اولين فرصت عكس اين كادوي بي نظير رو آپلود مي كنم تا هميشه خاطره شيرينش با ما باشه   ...
19 دی 1390

دیدن پریناز کوچولو

گلم دیروز رفته بودیم خونه پریناز کوچولو.... نی نی ١٥ روزه بهاره جون و دایی علی... کلی فسقلی و ملوس بود این نی نی ما.... شما هم فکر کنم دلت می خواست بیای با هم بازی کنین چون از وقتی رفتیم اونجا کلی شیطونی کردی.... قربونت برم خیلی دوستت دارم و وقتی اینقده ورجه ورجه می کنی دلم می خواد بچلونموت و یه دل سیر ماچت کنم اما خدایی وقتی دلم نمی آد پریناز ٣.٥-٣ کیلویی رو ببوسم  ببین چی می کشم با این احساس قلنبه شده نسبت به ملوسک ١ کیلویی نانازم.... عزیزم این چند روزه هوا خیلی آلوده بود و مامانی کاملا بی حس شده بود.... اونقده تخلیه انرژی شده بودم که به حرکاتت واکنش خاصی نشون نمی دادم .... واسه همین کلی عذاب وجدان داشتم که باهات چن...
5 دی 1390

نازنازي مامان روز به روز خانوم تر مي شه

عزيزم عسلم گلم توي اين چند وقتي كه وبلاگت رو آپ نكردم خيلي بزرگ شدي.....ديگه گاهي وقت ها مي شه طول بدنت رو از ضربه هاي توامان دست و پاهاي كوچولو و فسقليت تشخيص داد..... جون دلم هشدارهات به مامان رو خيلي دوست دارم... اينكه تق تق هات به مامان مي گي حركت هاش مناسب نيست و جات رو تنگ كرده..... الهي فدات شم هميشه مي ترسيدم باعث ناراحتي و غصه ي اون قلب نازنينت بشم اما اين هفته 2 روز  ناراحتي منقطع باعث شد خيلي آزارت بدم.... ماماني رو ببخش گلم، خيلي ازت خجالت كشيدم كه احساساتم رو نتونستم كنترل كنم و بي تابت كردم..... عزيزم دفعه اول اونقده اذيت شدي كه برات تو مراحل جداگانه اهنگ هاي شاد كودكانه و سوره حضرت يوسف رو ...
22 آذر 1390

تجربه جالب سوم آذر و ...

یه خاطره ناب و کوچولو و اون اینکه پنج شنبه پیش سوم آذر ماه، جیگر مامان با اون دست و پاهای فسقلیت تکون هایی می خوردی که شکم مامان مثل ضربان قلب بالا و پایین می پرید..... فقط بگم که کیف کردم و کلی قربون صدقه ات رفتم..... خیلی سعی کردم ازت فیلم بگیرم اما خانم خانم ها زرنگ تر از این حرف ها بودی که سند دست مامانت بدی.... راستی خیلی بامزه است که با مامان بیدار می شی و می خوابی .... گاهی هم با ضربه های نرم و نازکت یادآور می شی که مامانی بد خوابیده و جات تنگ شده.... قربونت برم دیگه حسابی مامان رو به خصوص تو این هفته ٢٤ ام دل گنده کردی و اعلام وجود می کنی.... راستش همون اولا یه مانتو گشاد گرفتم واسه ماههای آخر که این هفته ناچار شدم...
6 آذر 1390

دخترکم این روزها کلی توجه مامان معطوف به شما است آخه ...

دخترکم این روزها کلی توجه مامان معطوف به شما است... آخه خیلی چیزها باید برای اومدنت مهیا باشه..... گلم بذار دونه دونه بگم.... اولش می خوام یادآور شم که مامان جون و خاله پری به دنبال تهیه سیسمونی شما هستند..... جمعه شما هم همراهیشون کردی و رفتی خیابون بهار.... کلی ذوق می کردی و وول می خوردی شیرینم... دست خاله پری مهربون رو روی محل ضربه هات گذاشتم, هر چند خیلی زوده کسی غیر از مامانی متوجه حرکات لطیف شما بشه..... فکر کردم اگه اونچه رو مامان می بینه شما هم می دیدی چه کیفی می کردی....... کلی خریدهای ناز برای دخترکم.... من اما از زحمات خانواده نازنینم تو خرید سیسمونی هم خجالت می کشیدم  و هم از چیزهایی که برات خریداری می ش...
6 آذر 1390

بازگشت بابا جون از سفر و کادوی نی نی مامان

عزیز دلم پریشب بابا جون بعد یه سفر حدود ١٠ روزه برگشت خونه..... خیلی جاش خالی بود..... نازنازی مامان می خوام یه رازی رو بهت بگم... ما آدم ها ٢٠٠ سالمون هم بشه باز به مامان بابامون وابسته ایم... فکر کنم علت اصلیش مهر پدر مادرها است که همیشه مراقب و دلنگرانمون هستند حسی که هیچ بنی بشری هزاری هم خوب به آدم نمی ده .... تازه با اون هم خاطرات مشترک و دلبستگی ها آدم هیچ جا به اندازه ای که کنار این عزیزان هست احساس امنیت و آرامش نمی کنه.... راستی که نعمت های بی بدیلی هستند که خدا به ما داده و شکرانه اش رو هر چی به جا بیاریم بازم ناچیزه..... عزیزم با تمام وجود دعا می کنم خدا هیچ کس رو از داشتن این نعمت به خصوص از نوع خوبش محروم نکنه.... دلم ...
2 آذر 1390

نی نی جونم کلی خانم شده

عزیزکم گل خانومم دیگه فقط ضربه های کوچولو نمی زنه..... نترسی ها مامانی اول که گفتم آخه کلی بزرگ و خانوم شدی.... تا پیش از این ضربه هات عین یه تلنگر کوچولو تو یه نقطه بود اما یه چند روزیه دیگه حسابی وول می خوری عین ماهی شنا می کنی و قلپ قلپ آب بازی می کنی طوری که انگاری دل و روده های مامانی بازیشون گرفته... گاهی هم انگاری یه بادکنک فسقلی تو دل مامانی می ترکونی ..... حالا قضیه چیه نمی دونم ولی اومدی باید برام تعریف کنی چه کار می کردی عسل خانومم.... راستش واسه یه مدت رصد تغییرات حرکتی رو از دست دادم آخه قرص کلسیم مامانی بهش نمی ساخته و مامانی مدام دل درد داشته و خوابش خیلی بهم ریخته بود خلاصه اینکه هر چی جیگر مامان بزرگ می شه&...
23 آبان 1390