سونوگرافی هفته 30
گل ماماني! شيرينم! هر وقت انرژيم تموم مي شه و خستگي بهم غلبه مي كنه ديدارت يه دنيا شادي و نشاط برام مي آره..... عزيزم، من كه واقعا خدا رو شاكرم چون تو عصري دنيا اومدم كه مي تونم فرشته ام رو پيش از دنيا اومدن ببينم...
چهارشنبه 21 دي ماه وقت سونو داشتيم ... دير رسيديم و واسه همين كلي معطل شديم تا بلاخره حدودهاي 8:30 تونستيم شما رو ببينيم.... بابايي هم عاشق اين لحظاته و هميشه از شما فيلم ميگيره تا بعد بارها و بارها با هم مرور كنيم و به وجود نازت دلگرم تر بشيم.... اين بار بر خلاف دفعه پيش همراه نداشتيم چون تقريبا همه عزيزانمون به شدت سرماخورده بودن و مي خواستن شما و من درگير نشيم... شما هم كه كلي واسه سلامتيشون دعا كردي نازنينم......
تو سونوي اولي با اون قد كوچولوي 6 سانتيت (بدون پاها) كلي معلوم بودي و دست و پا تكون دادن اول كاريت، تو اون ويار شديد ماماني، اشك شوق و شور عشق مادري رو توي سرتاپاي وجودم جاري كرد. فداي اون وجوت معصوم، گرم و شيرينت
و اما توي اين سونوي سوم كه قد و بالات كلي شكل گرفته و خانم خانم شدي شايد نمي شد به اون وضوح و يه جا اندامت رو ديد ولي يه كاري كردي كه قند تو دل همه مون آب شد و فوري خبرش پيچيد تو خونه مامان و بابا جون ماماني و همه كلي ذوقيدند.......حتي دكترت كه به خاطر تخصصش اين چيزها واسه اش عاديه و معمولا خيلي جدي كارش رو مي كنه واسه اين لحظه ناب هيجان زده شد...
آخه ني ني جون ما زبون كوچولوش رو در آورد و بعد با ملچ ملوچ طعمي رو كه چشيده بود تو دهن كوچولوش مزه مزه كرد...
راستی ضربان قلب کوچولوی مامانی توی ١ ماه اخیر ١٤٠ تا ١٤٢ بود