پيشي من عاشق شيرينيه
عزيزم ديروز ماماني شكم گنده شما، توي شيريني خوردن زياده روي كرد و سه 4 تا شيريني تازه و خوشمزه خورد (جاي همگي خالي- هر چند بعدش كلي شيريني زده شدم)...نيم ساعت داشتم با شيريني زدگي كلنجار مي رفتم كه ديديم نه بابا, خانم خانم ها كلي كيف كرده.... عزيزم چنان از مزه شيريني به وجد اومده بودي كه صداي شكم بند مامان، عين يه ملحفه آويخته توي توفان بلند شد....
و اما بعد از ظهر همون روز (با خاله ها: آزاده جون، نفیسه جون و سولماز جون)رفتیم دیدن آیه کوچولو... فسقلی خاله با اون موهای فرفریش، کلی هوشیار بود و با دقت هر کی که حرف می زد رو ورانداز می کرد... راستش با وجودی که خیلی قوی تر از قبل شدی، بیشتر روز رو ورجه ورجه می کنی، فشار جسمی مامان خیلی یشتر شده و گاهی جای سر کوچولوت رو کامل می شه تشخیص داد، اصلا باورم نمی شه شما هم اینقده بزرگ شده باشی و بزودی متولد می شی...