دیدن پریناز کوچولو
گلم دیروز رفته بودیم خونه پریناز کوچولو.... نی نی ١٥ روزه بهاره جون و دایی علی... کلی فسقلی و ملوس بود این نی نی ما.... شما هم فکر کنم دلت می خواست بیای با هم بازی کنین چون از وقتی رفتیم اونجا کلی شیطونی کردی....
قربونت برم خیلی دوستت دارم و وقتی اینقده ورجه ورجه می کنی دلم می خواد بچلونموت و یه دل سیر ماچت کنم اما خدایی وقتی دلم نمی آد پریناز ٣.٥-٣ کیلویی رو ببوسم ببین چی می کشم با این احساس قلنبه شده نسبت به ملوسک ١ کیلویی نانازم....
عزیزم این چند روزه هوا خیلی آلوده بود و مامانی کاملا بی حس شده بود.... اونقده تخلیه انرژی شده بودم که به حرکاتت واکنش خاصی نشون نمی دادم .... واسه همین کلی عذاب وجدان داشتم که باهات چندان حرف نمی زدم و فکر می کنم مامان خوبی نیستم... ولی خبر خوب اینکه بابایی چون خیلی شما رو دوست داره می خواد هواساز بگیره تا من مامان بهتری واسه قند عسلمون باشم....
عزیزم دنیای ما آدم ها خیلی مسخره است و پر از بی مبالاتی.... طبیعت رو از بین می بریم و واسه یه تعطیلات کوچولو خودمون رو به در و دیوار می زنیم تا یه سفر به مکانی خوش آب و هوا داشته باشیم.... آب رو آلوده می کنیم و به جاش به هم توصیه می کنیم از آب معدنی یا آب تصفیه شده استفاده کنیم..... هوا رو آلوده می کنیم و جاش دست به دامن هواساز می شیم.... با این وضعیت از پیاده روی محروم می شیم و به جاش دست به دامن باشگاه و تردمیل می شیم یا بدتر از اون تحرک بی تحرک...
آخ که چقده دلم می خواست دنیای که تو توش وارد می شدی اینجوری نبود یا ما می تونستیم تو محیط بهتری شما رو پرورش بدیم