هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

نازبانوی مامان بابا

دخترکم این روزها کلی توجه مامان معطوف به شما است آخه ...

دخترکم این روزها کلی توجه مامان معطوف به شما است... آخه خیلی چیزها باید برای اومدنت مهیا باشه..... گلم بذار دونه دونه بگم.... اولش می خوام یادآور شم که مامان جون و خاله پری به دنبال تهیه سیسمونی شما هستند..... جمعه شما هم همراهیشون کردی و رفتی خیابون بهار.... کلی ذوق می کردی و وول می خوردی شیرینم... دست خاله پری مهربون رو روی محل ضربه هات گذاشتم, هر چند خیلی زوده کسی غیر از مامانی متوجه حرکات لطیف شما بشه..... فکر کردم اگه اونچه رو مامان می بینه شما هم می دیدی چه کیفی می کردی....... کلی خریدهای ناز برای دخترکم.... من اما از زحمات خانواده نازنینم تو خرید سیسمونی هم خجالت می کشیدم  و هم از چیزهایی که برات خریداری می ش...
6 آذر 1390

بازگشت بابا جون از سفر و کادوی نی نی مامان

عزیز دلم پریشب بابا جون بعد یه سفر حدود ١٠ روزه برگشت خونه..... خیلی جاش خالی بود..... نازنازی مامان می خوام یه رازی رو بهت بگم... ما آدم ها ٢٠٠ سالمون هم بشه باز به مامان بابامون وابسته ایم... فکر کنم علت اصلیش مهر پدر مادرها است که همیشه مراقب و دلنگرانمون هستند حسی که هیچ بنی بشری هزاری هم خوب به آدم نمی ده .... تازه با اون هم خاطرات مشترک و دلبستگی ها آدم هیچ جا به اندازه ای که کنار این عزیزان هست احساس امنیت و آرامش نمی کنه.... راستی که نعمت های بی بدیلی هستند که خدا به ما داده و شکرانه اش رو هر چی به جا بیاریم بازم ناچیزه..... عزیزم با تمام وجود دعا می کنم خدا هیچ کس رو از داشتن این نعمت به خصوص از نوع خوبش محروم نکنه.... دلم ...
2 آذر 1390

نی نی جونم کلی خانم شده

عزیزکم گل خانومم دیگه فقط ضربه های کوچولو نمی زنه..... نترسی ها مامانی اول که گفتم آخه کلی بزرگ و خانوم شدی.... تا پیش از این ضربه هات عین یه تلنگر کوچولو تو یه نقطه بود اما یه چند روزیه دیگه حسابی وول می خوری عین ماهی شنا می کنی و قلپ قلپ آب بازی می کنی طوری که انگاری دل و روده های مامانی بازیشون گرفته... گاهی هم انگاری یه بادکنک فسقلی تو دل مامانی می ترکونی ..... حالا قضیه چیه نمی دونم ولی اومدی باید برام تعریف کنی چه کار می کردی عسل خانومم.... راستش واسه یه مدت رصد تغییرات حرکتی رو از دست دادم آخه قرص کلسیم مامانی بهش نمی ساخته و مامانی مدام دل درد داشته و خوابش خیلی بهم ریخته بود خلاصه اینکه هر چی جیگر مامان بزرگ می شه&...
23 آبان 1390

عزیزم وجود نازت با کلی رحمت و برکت الهی همراهه

شیرین مامان! امسال واقعا سال پربرکتیه! گلم ایران کشور کم آبیه! اونقدر که یکی از بزرگان و نیاکان این سرزمین (داریوش بزرگ) تو کتیبه اش از خدا خواسته کشورمون را از سه تا بلای جنگ, دروغ و خشکسالی در امان نگه داره! راستش این اواخر مامان فکر می کرد زمستان (یکی از 4 فصل ایران که کمتر کشوری ازش برخورداره) کم کم داره با برف خداحافظی می کنه  اما خدا روشکر در امسال که تقریبا همگی پیش بینی می کردیم آلوده ترین سال تاریخ کشورمون باشه با رحمت الهی و بارش باورنکردنی برف, زمستان و هوای عالی بعد از بارش رو از آبان تجربه کردیم ..... جوجه کوچولوی من به امید خدا سال دیگه با دستای کوچولوت آدم برفی درست می کنی و با هم کلی کیف می کنیم و...
18 آبان 1390

یه نکته در خصوص کامنت های جیگرم

  گلم چون وبلاگ قبلیت تو بلاگفا بود کلی از عزیزانمون اونجا برات کامنت گذاشته بودن ....فعلا هم قصد دارم تنها این وبلاگت رو به روز کنم ... واسه همین بعضی از کامنت های یادگاریت رو گلچین کردم و برات اینجا گذاشتم تا بعدها از دستشون ندی ...
3 آبان 1390

یه دختر دارم شاه نداره

عزیزم دیروز دکتر سونوت با قطعیت حدس قبلیش مبنی بر دخمل بودنت رو تایید کرد... سبا جون هم اومد تا از نزدیک کوچولوی بابا و مامان رو ببینه.... قلب فسقلیت تند تند می زد و یکی از دستات رو زیر سرت و دست دیگه ات رو روی گردن گذاشته بودی... تو خواب ناز بودی که شوق ما و تلاش آقای دکتر برای بررسی وجود نازت نذاشت..... اون دستای ملوست رو بالا آوردی و بیدار شدی.... جیگر مامان قفسه سینه, ستون فقرات, قلب, کلیه ها, ریه و در کل سلامت اعضای بندنت رو دکتر تایید کرد.... کلی از سونوی قبلی بزرگ تر شده بودی جون دلم.....توی ١٨ هفته و ٤ روزگیت وزنت ٢٨٠ گرم تعیین شد...  پیش بینی زمان اومدنت از ٤ فروردین به ٢ فروردین (٢١ مارچ) رسید... با این زمان لب مرزی.... فق...
3 آبان 1390

ديدار دوباره نزديكه

نازنينم ديروز وقت دكتر داشتم... مصرف كلسيم بهم دستور داده شد و تزريق واكسن آنفولانزا.... دكتر با صداي قلب نازنينت رو چك كرد و سايزت رو گرفت... خدا رو شكر از همه چي راضي بود و مي گفت رشدت خيلي خوبه..... امروز عصر اما قرار ديدار داريم باهات... ساعت 15:45..... عجيبه كه اينقده واسه ديدنت روز شماري بلكه لحظه شماري مي كنيم و جالبه بدوني بابايي تو اين زمينه دست من رو از پشت بسته ... ديشب بابايي يادآوري مي كرد كه همه قرار ملاقات ها و برنامه ريزي هاش با ثبت و روتين انجام مي ده ولي واسه فسقلي و جيگرمون حتي يك لحظه هم تو زمانبندي ها اشتباه نكرده
2 آبان 1390

فدای اون ضربه های کوچولوت

عزیزم نازنینم تا دور روز دیگه دخمرکم یا پسرکم صدات می کنیم.... می بینبمت و باز تب عشق دیدارت مستمون می کنه.... شیرین عسلم! تو این مدت گاهی با ضربه هایی حست کردم اما از پریشب و تو ٢ شب آخر هفته ١٨ ام دیگه تردید نکردم که تویی که داری عکس العمل نشون می دی. هنوز نمی دونم چی به جنب و جوششت می آره اما دلم ضعف می ره و هربار به بابایی می گم که مشغول جنب و جوشی و قربون صدقه ات می رم....  فدات شم! عشقم! جونم! امروز مطالب جالبی راجع بهت می خوندم که همه اش رو اینجا می ذارم.. دو تا نمونه بگم: - فهمیدم کاری که بابایی می کنه درسته درسته.... آخه نی نی من صدای ریز رو بهتر می شنوه و بابایی برای صحبت باهاش باید نزدیک شکم من باهات ریز و شمر...
30 مهر 1390

ماجراهای من و نی نی بعد از اومدن بابایی

یکشنبه پیش بابایی از سفر برگشت.... خیلی خیلی جاش خالی بود و خدا رو شکر که به سلامت و شاد بود..... عزیزم, مامانی بعد از طی یه دوره ویار شدید و رد کردن قناری ها که بوشون آزار دهنده شده بود یه خونه تکونی حسابی کرده بود تا همه چی واسه استقبال از بابایی فراهم شه........ خدایی زحمات خانواده مادریت توی زمان غیبت بابایی, کلی توی بهبود وضعیت ویار مامانی موثر بود.............. خلاصه هفته پیش هفته شلوغ و پرخاطره ای بود.... بازگشت بابایی و اومدن خانواده ها برای دیدن بابایی, جشن نامزدی پسر عموی مامانی که خیلی عالی برگزار شد و کلی با نی نی جونمون رقصیدیم...... تازه توی این مدت کوتاه نی نی جونم کلی بزرگ شده, شکم مامانی ح...
24 مهر 1390