هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

نازبانوی مامان بابا

كادوي آيه جون به دختر گلم

عشق من امروز دومين كادوت رو از دوست گلت آيه جون دريافت كردي.... آيه جون كه قراره واسه شما مثل يه خواهر باشه و به اميد خدا روزهاي خوبي رو با هم سپري كنيد به لحاظ فيزيولوژيكي دو هفته بزرگتر از شماست ولي اين فسقلي خاله حداقل يك ماه زودتر از شما دنيا مي آد.... عزيزم من مدت ها پيش دنبال مستند زبان كودك دانستن بودم و مي خواستم اين فيلم رو از سروش سيما تهيه كنم كه 5 شنبه پيش باز تكرار بخش نخستش رو از شبكه 2 ديديم.... خيلي بامزه بود و فكر مي كردم اين پنج شنبه قسمت بعديش رو ببينم، ضبط كنم  و براي آيه جون هم بيارم كه آيه پيش دستي كرد و با يه متن شيرين دي وي دي مستند زبان كودك رو به شما هديه داد..........خيلي چسبيد و ماماني كلي ذ...
26 دی 1390

تولد بابا جون و يه عالمه تبريك و بوس از طرف ني ني و مامان

عزيزم ناز نازي مامان، امروز تولد باباي مهربون شماست.... سالروز تولد عزيزي كه خيلي دوستش داريم و از اينجا هم با عشق بهش تبريك مي گيم ....      خيلي بامزه بود امروز صبح وقتي با شما صحبت مي كردم كه توي اين روز قشنگ براي بابايي از خدا بهترين ها رو بخواي فوري واكنش نشون دادي و وقني دوتايي با هم به بابايي تبريك مي گفتيم و راجع به واكنش صبح شما بابايي رو خبر مي كردم بازهم ورجه ورجه اي كردي كه باورم شد گلم كاملا متوجه و آگاهه.... قربونت برم جون دلم با وچودي كه پنچ شنيه كلي سر ورزش ورجه ورجه مي كردي ديروز هم موقع خريد سيسموني نانازت و سينماي دست جمعي كه به افتخار تولد بابايي رفته بوديم دست بر نمي داشتي.... به اضافه اينك...
19 دی 1390

يه كادوي بي نظير از طرف خاله آزاده

عزيزم امروز صبح ماماني حسابي سورپرايز شد .....خاله آزاده نازنين كه مهربوني هاش زبانزد خاص و عامه، امروز يه كادوي فوق العاده واسه شما آورد.  يه جفت كفش بافتني ناناز باتركيبي از رنگ هاي سرخ و سفيد و ليمويي... كاوي ويژه‌اي كه آزاده جون با دست هاي خودش واسه يك سالگي شما بافته تا زمستون آينده شما باهاش كلي تيپ بزني....   آزاده جون خيلي دوستت داريم ... ازت ممنوييم و اميدواريم واسه ني ني جون شما بتونيم يه ذره از اين همه محبت و لطف رو جبران كنيم حتما تو اولين فرصت عكس اين كادوي بي نظير رو آپلود مي كنم تا هميشه خاطره شيرينش با ما باشه   ...
19 دی 1390

دیدن پریناز کوچولو

گلم دیروز رفته بودیم خونه پریناز کوچولو.... نی نی ١٥ روزه بهاره جون و دایی علی... کلی فسقلی و ملوس بود این نی نی ما.... شما هم فکر کنم دلت می خواست بیای با هم بازی کنین چون از وقتی رفتیم اونجا کلی شیطونی کردی.... قربونت برم خیلی دوستت دارم و وقتی اینقده ورجه ورجه می کنی دلم می خواد بچلونموت و یه دل سیر ماچت کنم اما خدایی وقتی دلم نمی آد پریناز ٣.٥-٣ کیلویی رو ببوسم  ببین چی می کشم با این احساس قلنبه شده نسبت به ملوسک ١ کیلویی نانازم.... عزیزم این چند روزه هوا خیلی آلوده بود و مامانی کاملا بی حس شده بود.... اونقده تخلیه انرژی شده بودم که به حرکاتت واکنش خاصی نشون نمی دادم .... واسه همین کلی عذاب وجدان داشتم که باهات چن...
5 دی 1390

نازنازي مامان روز به روز خانوم تر مي شه

عزيزم عسلم گلم توي اين چند وقتي كه وبلاگت رو آپ نكردم خيلي بزرگ شدي.....ديگه گاهي وقت ها مي شه طول بدنت رو از ضربه هاي توامان دست و پاهاي كوچولو و فسقليت تشخيص داد..... جون دلم هشدارهات به مامان رو خيلي دوست دارم... اينكه تق تق هات به مامان مي گي حركت هاش مناسب نيست و جات رو تنگ كرده..... الهي فدات شم هميشه مي ترسيدم باعث ناراحتي و غصه ي اون قلب نازنينت بشم اما اين هفته 2 روز  ناراحتي منقطع باعث شد خيلي آزارت بدم.... ماماني رو ببخش گلم، خيلي ازت خجالت كشيدم كه احساساتم رو نتونستم كنترل كنم و بي تابت كردم..... عزيزم دفعه اول اونقده اذيت شدي كه برات تو مراحل جداگانه اهنگ هاي شاد كودكانه و سوره حضرت يوسف رو ...
22 آذر 1390

تجربه جالب سوم آذر و ...

یه خاطره ناب و کوچولو و اون اینکه پنج شنبه پیش سوم آذر ماه، جیگر مامان با اون دست و پاهای فسقلیت تکون هایی می خوردی که شکم مامان مثل ضربان قلب بالا و پایین می پرید..... فقط بگم که کیف کردم و کلی قربون صدقه ات رفتم..... خیلی سعی کردم ازت فیلم بگیرم اما خانم خانم ها زرنگ تر از این حرف ها بودی که سند دست مامانت بدی.... راستی خیلی بامزه است که با مامان بیدار می شی و می خوابی .... گاهی هم با ضربه های نرم و نازکت یادآور می شی که مامانی بد خوابیده و جات تنگ شده.... قربونت برم دیگه حسابی مامان رو به خصوص تو این هفته ٢٤ ام دل گنده کردی و اعلام وجود می کنی.... راستش همون اولا یه مانتو گشاد گرفتم واسه ماههای آخر که این هفته ناچار شدم...
6 آذر 1390

دخترکم این روزها کلی توجه مامان معطوف به شما است آخه ...

دخترکم این روزها کلی توجه مامان معطوف به شما است... آخه خیلی چیزها باید برای اومدنت مهیا باشه..... گلم بذار دونه دونه بگم.... اولش می خوام یادآور شم که مامان جون و خاله پری به دنبال تهیه سیسمونی شما هستند..... جمعه شما هم همراهیشون کردی و رفتی خیابون بهار.... کلی ذوق می کردی و وول می خوردی شیرینم... دست خاله پری مهربون رو روی محل ضربه هات گذاشتم, هر چند خیلی زوده کسی غیر از مامانی متوجه حرکات لطیف شما بشه..... فکر کردم اگه اونچه رو مامان می بینه شما هم می دیدی چه کیفی می کردی....... کلی خریدهای ناز برای دخترکم.... من اما از زحمات خانواده نازنینم تو خرید سیسمونی هم خجالت می کشیدم  و هم از چیزهایی که برات خریداری می ش...
6 آذر 1390