هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

نازبانوی مامان بابا

كوچولوي من

1390/5/1 11:10
نویسنده : مامان سارا
242 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین من

 

عزیزم

 من و بابایی چند سالی می شه خونه عشقمون رو ساختیم و حالا فکر می کنیم آماده ایم تا از دل و جون شادی مون رو با داشتنت تکمیل کنیم

نازگل مامان

می دونم اومدی

نی نی کوچولوی من! حبه انگورم! عشقم! ۱۰ روزه می دونم تو وجودم خونه کردی. اما امروز رفتم آزمایش تا فقط دست پر برم دکتر......

 همون روزی که فهمیدیم کلی باهات حرف زدم  و از بابات تعریف کردم...........

عزیزم امسال وقتی قصد کردیم با تو باشیم بابا گفت که سال ۱۳۸۹ خواب دیده توی این ماه خبر اومدنت رو بهش می دم (آخه بابایی تو دلش به لک لکی که می خواست بیاردت گفته بود رجب و شعبان رو واسه بابا شدن خیلی می پسنده)!  

(تو پرانتز: کلی طول کشید تا بلاخره بابا جون رضایت داد و شرایط اومدنت رو مساعد دونست. اما حالا می فهمم واسه داشتنت بی تاب تر بوده.... عزیزم با وجودی که سالها از دوران مجردی بابا می گذره اما تو همون دوران هم تو خوابش تو رو تو آغوشش دیده بود. خوابی که پیشاپیش جنسیت تو رو برامون تعیین کرده بود - البته بعداً فهمیدیم درست نبوده و کلی خوشحال تر شدیم- و عشقش رو به توَ! عشقی که می خواست وقتی تصمیم به داشتنت بگیره که همه چیز واسه پاره جیگرمون فراهم باشه........)

به هر جهت عزیزم باور دارم که خدا برای همه چیز زمان مقرر داره هر چند به نظر می رسه ما تصمیم گیرنده ایم....

می خوام بدونی دوستت داریم و کلی صبر کردیم تا ساختارهای زندگی مون برات مناسب باشه

می خوام بدونی خیلی واسه مون خواستنی بودی و هستی و آرامش اولین چیزی بود که می خواستیم داشته باشی............

منتظر می مونم تا وقتش برسه و به بقیه هم بگی که اومدی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)