هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

نازبانوی مامان بابا

يه كادوي بي نظير از طرف خاله آزاده

عزيزم امروز صبح ماماني حسابي سورپرايز شد .....خاله آزاده نازنين كه مهربوني هاش زبانزد خاص و عامه، امروز يه كادوي فوق العاده واسه شما آورد.  يه جفت كفش بافتني ناناز باتركيبي از رنگ هاي سرخ و سفيد و ليمويي... كاوي ويژه‌اي كه آزاده جون با دست هاي خودش واسه يك سالگي شما بافته تا زمستون آينده شما باهاش كلي تيپ بزني....   آزاده جون خيلي دوستت داريم ... ازت ممنوييم و اميدواريم واسه ني ني جون شما بتونيم يه ذره از اين همه محبت و لطف رو جبران كنيم حتما تو اولين فرصت عكس اين كادوي بي نظير رو آپلود مي كنم تا هميشه خاطره شيرينش با ما باشه   ...
19 دی 1390

نازنازي مامان روز به روز خانوم تر مي شه

عزيزم عسلم گلم توي اين چند وقتي كه وبلاگت رو آپ نكردم خيلي بزرگ شدي.....ديگه گاهي وقت ها مي شه طول بدنت رو از ضربه هاي توامان دست و پاهاي كوچولو و فسقليت تشخيص داد..... جون دلم هشدارهات به مامان رو خيلي دوست دارم... اينكه تق تق هات به مامان مي گي حركت هاش مناسب نيست و جات رو تنگ كرده..... الهي فدات شم هميشه مي ترسيدم باعث ناراحتي و غصه ي اون قلب نازنينت بشم اما اين هفته 2 روز  ناراحتي منقطع باعث شد خيلي آزارت بدم.... ماماني رو ببخش گلم، خيلي ازت خجالت كشيدم كه احساساتم رو نتونستم كنترل كنم و بي تابت كردم..... عزيزم دفعه اول اونقده اذيت شدي كه برات تو مراحل جداگانه اهنگ هاي شاد كودكانه و سوره حضرت يوسف رو ...
22 آذر 1390

تجربه جالب سوم آذر و ...

یه خاطره ناب و کوچولو و اون اینکه پنج شنبه پیش سوم آذر ماه، جیگر مامان با اون دست و پاهای فسقلیت تکون هایی می خوردی که شکم مامان مثل ضربان قلب بالا و پایین می پرید..... فقط بگم که کیف کردم و کلی قربون صدقه ات رفتم..... خیلی سعی کردم ازت فیلم بگیرم اما خانم خانم ها زرنگ تر از این حرف ها بودی که سند دست مامانت بدی.... راستی خیلی بامزه است که با مامان بیدار می شی و می خوابی .... گاهی هم با ضربه های نرم و نازکت یادآور می شی که مامانی بد خوابیده و جات تنگ شده.... قربونت برم دیگه حسابی مامان رو به خصوص تو این هفته ٢٤ ام دل گنده کردی و اعلام وجود می کنی.... راستش همون اولا یه مانتو گشاد گرفتم واسه ماههای آخر که این هفته ناچار شدم...
6 آذر 1390

دخترکم این روزها کلی توجه مامان معطوف به شما است آخه ...

دخترکم این روزها کلی توجه مامان معطوف به شما است... آخه خیلی چیزها باید برای اومدنت مهیا باشه..... گلم بذار دونه دونه بگم.... اولش می خوام یادآور شم که مامان جون و خاله پری به دنبال تهیه سیسمونی شما هستند..... جمعه شما هم همراهیشون کردی و رفتی خیابون بهار.... کلی ذوق می کردی و وول می خوردی شیرینم... دست خاله پری مهربون رو روی محل ضربه هات گذاشتم, هر چند خیلی زوده کسی غیر از مامانی متوجه حرکات لطیف شما بشه..... فکر کردم اگه اونچه رو مامان می بینه شما هم می دیدی چه کیفی می کردی....... کلی خریدهای ناز برای دخترکم.... من اما از زحمات خانواده نازنینم تو خرید سیسمونی هم خجالت می کشیدم  و هم از چیزهایی که برات خریداری می ش...
6 آذر 1390

بازگشت بابا جون از سفر و کادوی نی نی مامان

عزیز دلم پریشب بابا جون بعد یه سفر حدود ١٠ روزه برگشت خونه..... خیلی جاش خالی بود..... نازنازی مامان می خوام یه رازی رو بهت بگم... ما آدم ها ٢٠٠ سالمون هم بشه باز به مامان بابامون وابسته ایم... فکر کنم علت اصلیش مهر پدر مادرها است که همیشه مراقب و دلنگرانمون هستند حسی که هیچ بنی بشری هزاری هم خوب به آدم نمی ده .... تازه با اون هم خاطرات مشترک و دلبستگی ها آدم هیچ جا به اندازه ای که کنار این عزیزان هست احساس امنیت و آرامش نمی کنه.... راستی که نعمت های بی بدیلی هستند که خدا به ما داده و شکرانه اش رو هر چی به جا بیاریم بازم ناچیزه..... عزیزم با تمام وجود دعا می کنم خدا هیچ کس رو از داشتن این نعمت به خصوص از نوع خوبش محروم نکنه.... دلم ...
2 آذر 1390

نی نی جونم کلی خانم شده

عزیزکم گل خانومم دیگه فقط ضربه های کوچولو نمی زنه..... نترسی ها مامانی اول که گفتم آخه کلی بزرگ و خانوم شدی.... تا پیش از این ضربه هات عین یه تلنگر کوچولو تو یه نقطه بود اما یه چند روزیه دیگه حسابی وول می خوری عین ماهی شنا می کنی و قلپ قلپ آب بازی می کنی طوری که انگاری دل و روده های مامانی بازیشون گرفته... گاهی هم انگاری یه بادکنک فسقلی تو دل مامانی می ترکونی ..... حالا قضیه چیه نمی دونم ولی اومدی باید برام تعریف کنی چه کار می کردی عسل خانومم.... راستش واسه یه مدت رصد تغییرات حرکتی رو از دست دادم آخه قرص کلسیم مامانی بهش نمی ساخته و مامانی مدام دل درد داشته و خوابش خیلی بهم ریخته بود خلاصه اینکه هر چی جیگر مامان بزرگ می شه&...
23 آبان 1390

عزیزم وجود نازت با کلی رحمت و برکت الهی همراهه

شیرین مامان! امسال واقعا سال پربرکتیه! گلم ایران کشور کم آبیه! اونقدر که یکی از بزرگان و نیاکان این سرزمین (داریوش بزرگ) تو کتیبه اش از خدا خواسته کشورمون را از سه تا بلای جنگ, دروغ و خشکسالی در امان نگه داره! راستش این اواخر مامان فکر می کرد زمستان (یکی از 4 فصل ایران که کمتر کشوری ازش برخورداره) کم کم داره با برف خداحافظی می کنه  اما خدا روشکر در امسال که تقریبا همگی پیش بینی می کردیم آلوده ترین سال تاریخ کشورمون باشه با رحمت الهی و بارش باورنکردنی برف, زمستان و هوای عالی بعد از بارش رو از آبان تجربه کردیم ..... جوجه کوچولوی من به امید خدا سال دیگه با دستای کوچولوت آدم برفی درست می کنی و با هم کلی کیف می کنیم و...
18 آبان 1390

یه نکته در خصوص کامنت های جیگرم

  گلم چون وبلاگ قبلیت تو بلاگفا بود کلی از عزیزانمون اونجا برات کامنت گذاشته بودن ....فعلا هم قصد دارم تنها این وبلاگت رو به روز کنم ... واسه همین بعضی از کامنت های یادگاریت رو گلچین کردم و برات اینجا گذاشتم تا بعدها از دستشون ندی ...
3 آبان 1390

یه دختر دارم شاه نداره

عزیزم دیروز دکتر سونوت با قطعیت حدس قبلیش مبنی بر دخمل بودنت رو تایید کرد... سبا جون هم اومد تا از نزدیک کوچولوی بابا و مامان رو ببینه.... قلب فسقلیت تند تند می زد و یکی از دستات رو زیر سرت و دست دیگه ات رو روی گردن گذاشته بودی... تو خواب ناز بودی که شوق ما و تلاش آقای دکتر برای بررسی وجود نازت نذاشت..... اون دستای ملوست رو بالا آوردی و بیدار شدی.... جیگر مامان قفسه سینه, ستون فقرات, قلب, کلیه ها, ریه و در کل سلامت اعضای بندنت رو دکتر تایید کرد.... کلی از سونوی قبلی بزرگ تر شده بودی جون دلم.....توی ١٨ هفته و ٤ روزگیت وزنت ٢٨٠ گرم تعیین شد...  پیش بینی زمان اومدنت از ٤ فروردین به ٢ فروردین (٢١ مارچ) رسید... با این زمان لب مرزی.... فق...
3 آبان 1390