هلیاهلیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

نازبانوی مامان بابا

كتاب خواندن

1393/2/15 11:34
نویسنده : مامان سارا
692 بازدید
اشتراک گذاری

هميشه دلم مي خواست وبلاگ دختركم رو پر از تجربيات و آموزه هاي مشتركمون كنم... از انچه مطالعه مي كنم و با هليا مي آموزم بنويسم و پا به پاي يادگرفتن هاي خودم بنويسم و انتقال تجربه كنم.... اما هميشه درگير وقت و هماهنگي ها و كار و ...

امروز اما مثل خيلي وقت ها در حال مطالعه تجربيان ناب مادرها در آموزش به بچه هاشون بودم و بررسي اسباب بازي ها و ... كه چشمم به يه سايت دوست داشتني خورد.. از اون دسته سايت هايي كه شايد كمتر مي شه از شون نشون گرفت.... خيلي هم با يافته هاي كنوني من مطابقت داشت و اينقدر كامل بود كه مي خوام عينش رو به نقل از  http://nahaal.com/blog  اينجا بذارم... به هيچ كم و كاستي به اين مطلب اعتقاد دارم...

من هميشه موقع كتاب خوندن به جزئيات تصويرها و نوشته ها كه بسيار هم مورد علاقه هلياست توجه نشون مي دادم و هليا هم روي هر تصوير يا حتي پوستري به كشف ريزه كاري ها و پيدا كردن تصاوير و تحليل آنها علاقه نشون مي داد .... عشق شديد هليا به كتاب خوندن هم باعث شده خيلي تو اين زمينه هزينه كنم و نمايشگاه كتاب سال هاي 92 و به خصوص 93 براي من فرصت مغتنمي بود.... اين روزها كه واقعا عطش هليا سيري ناپذير شده كم كم رويه هاي جديدي هم در مطالعه اش مي بينم رويه هايي كه طي 2-3 ماه اخير پررنگ و پر رنگ تر شده...و در آستانه 2 سال و دو ماهگي رشد روزانه اش خيلي ملموس تر شده...

- مطالب كتابي رو كه براش جذابه رو بعد از خوندنم سعي مي كنه به خاطر بياره و از واژه گفت و بعدش خيلي استفاده مي كنه ( البته تو تعاريفش روزانه اش مثلاً هم اضافه مي شه)

- تصاوير رو تحليل مي كنه: ا مامان اين لخته و ...

- تو بعضي صفحات خيلي بازيش مي گيره و ديگه مثل قبل دوست نداره شنونده صرف باشه.... يك دفعه شروع مي كنه به حرف زدن، خنده و بازيگوشي .. ولي مجدانه اين رو به معني فروكش عطش مطالعه اش نمي دونه بلكه گويا مي خواد وسطش از نشاط يا بازي يا رهبريتش استفاده كنه و كاملا نشونه هاي اين رو كه بايد كتاب خوندن مفرح تر و با نشاط تر از اين باشه نشون مي ده

- با كتاب خواندن من رو مي نشونه و به اينكه تمركز من رو به خواسته خودش و كاملا تعلق به او داشتن جلب مي كنه كاملاً آگاهه...

-آنقدر بر كتاب بيشتر خواندن تاكيد داره كه گاهي سعي مي كنم تعديلش كنم و با يه بازي مشترك بر ميل سيري ناپذيرش فائق مي شم

و ...

با اين مقدمه لطفا متني رو كه به نقل از سايت يه گاز تجربه آوردم و از نويسنده اش واقعا ممنونم در ادامه بخوانيد مطمئنم براي شما هم رويه ي جديد به ارمغان مي آره...

 

جربه کتاب خوانی مشارکتی با کودک – ۲

سلام

بالاخره با کلی تاخیر من و پستی در مورد کتابخوانی مشارکتی که خیلی وقت پیش در مورد کارگاهش تو هم نوا نوشته بودم. یک مقدار درگیر این بودم که چطور میشه نکات عملی که تو دو روز کارگاه دیده بودم رو برای شما بنویسم. آخر سر به این نتیجه رسیدم که یکی از کتاب خواندن هایم با آلا رو با جزئیات بنویسم، شاید جرقه ای کوچک برای شما و کودکتان باشد :)

اول پی نوشت رو بخونید و بعد برید ادامه مطلب لطفا :)

پ.ن: دوشنبه همین هفته یک دوره یک روزِ “آشنایی با رویکرد رجیو امیلیا” در هم نوا برگزار می شود. خواهش می کنم اگه می تونید بیاید. رجیو فوق العاده است و متاسفانه هیچ کدام از آدم هایی که دم از آشنایی با رجیو می زنند درست نمی شناسندش. اساس رجیو بر پروژه است اما به جرات میگم هیچ کس نمی دونه پروژه یعنی چی؟! مشاهده یعنی چی؟ چه ملزوماتی دارد؟ چه رشدهایی در طی پروژه برای کودک اتفاق می افتد؟ رشد لازمه اصلآ ؟!!!!!!

اگه خواستید شرکت کنید که امیدوارم شرکت کنید با شماره هم نوا تماس بگیرید: ۲۲۷۸۵۲۷۳

واقعآ نمی دونم کسی ممکنه همچین فکری کنه یا نه؛ اما نه هم نوا خبر داره که من همچین درخواستی کردم نه من هزینه ای بابت این درخواستم میگیرم. قطعآ منم هزینه دوره رو به موسسه پرداخت خواهم کرد. نوشتنش هم معذبم می کنه ام فکر کردم لازمه بگم!

حالا برید ادامه مطلب :)

 

صبح قبل از خوردن صبحانه آلا کتاب “مرغکی که می خواست دریا را ببیند” را آورد و داد و گفت بخوان. عنوان کتاب را بلند خواندم و ورق زدم. چند خط صفحه اول را خواندم و تصویر سفید پر را به آلا نشان دادم و پرسیدم: به نظرت سفیدپر چه احساسی داره؟ گفت ناراحته. گفتم: به نظرم یه کم حوصله اش سر رفته.


آلا به مرغکی دیگر اشاره کرد که یک کرم قهوه ای به نوکش بود. گفت این کرمه. گفتم یادت میاد چند روز پیش چند تا کرم دیدیم؟ گفت آره. خونه مامانی بودن، تو حیاط. پرسیدم: کرم ها چجوری حرکت می کردن؟ با انگشتمون ادای یکی از کرم ها رو که خیلی به خودش پیچ و تاب میداد در آوردیم و بعد از آلا پرسیدم تو می تونی کرم بشی؟ کف زمین دراز کشید و خودش رو کرم وار روی زمین حرکت داد. از من خواست که کرم بشم و همراهش برم. منم به همون حالت دراز کشیدم و مثل یه کرم روی زمین حرکت کردم. تو همون حالت بهش گفتم: من میخوام برم خونه ام. تو می دونی خونه من کجاست؟

سرش رو تکون داد و گفت: تو خاک. برو زیر میز اونجا باغچه است. شروع کرد این بار چهار دست و پا حرکت کردن. پرسیدم تو الان چی هستی؟ گفت من کرمم. پرسیدم: کرم های خونه مامانی دست و پا داشتن؟ گفت: آره!


بعد کتاب رو آورد تا ادامه شو بخونیم. صفحه بعد رو که خوندم تصاویر رو نشون میداد و اسمشون رو می گفت. دوتا شکلی که عجیب غریب بودن و اسم ساخت یا اسم یکی از دایناسورهای زیر آبی رو گفت.


ما زیاد از نوشته به تصویر و از تصویر به نوشته برمیگردیم. آلا تاکید داره که حتمآ هر خط خونده بشه :) این صفحه رو خوندم و پرهایی که در هوا بود رو نشون آلا دادم و پرسیدم به نظرت از سفیدپر کنده شده یا پدر خروسش؟ توجه آلا به تاج بزرگ خروس جلب شد و بعد تاج کوچک سفیدپر. من قدم بزرگ خروس رو نشونش دادم و با هم امتحان کردیم ببینیم قدم بزرگ هر کدوممون چقدر میشه.


خوندیم و حرف زدیم تا رسیدیم به اینجا. دریا! تو تعطیلات نوروز دریا دیده بودیم و شروع کردیم با هم در موردش حرف زدن. چه رنگی بود؟ با کی رفتیم؟ چکارهایی کردیم؟ اون کف های سفید روش؟ بعد صحبت از چند روز پیش که تو حوضچه ای پر از آب با حرکت دست موج درست کرده بودیم … تا رسیدیم به آسمون ابرهای نارنجی. گفتم: آلا اینجا رو ببین. این ابرهاش چه رنگیه؟ گفت نارنجی. پرسیدم: ابر نارنجی دیدی تا حالا؟ گفت: نه ابرها سفیدن. گفتم: همه ابرها؟ گفت: صبر کن برم نگاه کنم. بلند شد و رفت تو اتاقش از پنجره آسمون رو تماشا کرد و بعد از چند ثانیه برگشت. گفت: ابر نارنجی نداشت. پرسیدم: یعنی همه ابرهای همیشه سفیدن؟ گفت آره

به خوندن ادامه دادیم تا رسیدن کشتی ها و تخم مرغی که قرار شد هر روز صبح سفیدپر بگذارد. اینجا آلا گفت من تخم مرغ می خوام. پس بلند شدیم :) آلا در یخچال را باز کرد و بسته تخم مرغ ها را در آورد و من کمکش کردم تا درش را باز کند و دو تا تخم مرغ بردارد. من شعله گاز را روشن کردم و آلا تخم مرغ را داخل تابه شکست و بشقاب و قاشق آورد تا من تخم مرغ نیمرو را برایش بریزم و از اینجا به بعد روی میز و در حال تخم مرغ خواندن کتاب خواندیم.

واقعآ همه مرغ ها در یک حالت واحد تخم میگذارند؟ شاید نه! من و آلا در مورد تک تک تصاویر سفیدپر در حال تلاش برای تخم گذاشتن صحبت کردیم. اینکه چه حیوان هایی تخم میذارن. دخترکم رفت تو دسته تخم گذاران. همیشه چند تا تخم تر و تازه خیالی داره که روشون نشسته! :) )))

…..

بقیه کتاب هم به همین منوال بود. می بینید؟ چیز خاصی نیست اما زمان کتاب خواندنمان خیلی لذت بخش است :)

- گاهی وقت ها به نام نویسنده و مترجم و کاری که هر کدام انجام داده اند توجه کنیم و جزئیات معمولی کتاب ها. مثلآ آلا از بین کتاب هایش لوگوی انتشارات قدیانی را دوست دارد.

- خیلی موارد هست که در خلال کتاب خواندن هایمان می توانیم به آنها توجه کنیم. همه آنچه اصول اولیه آموزش ریاضی قلمداد می شود: تعداد، شباهت و تفاوت ها، اندازه ها، رنگ و شکل.

- خاطرات و تجربیات گذشته را وارد کتاب خواندن هایمان کنیم. حس مشترک با شخصیت کتاب، تجربه مشابه، …

- برای شخصیت های مختلف می توانیم تن و لحن صدایمان را تغییر دهیم. آهنگ یکنواخت حتی جذاب ترین کتاب ها را کسل کننده می کند.

- و همیشه به خاطر داشته باشیم که با علاقه کودک پیش رویم. به زور نمیشه در مورد تجربه هفته پیش صحبت کنیم وقتی کودک مشتاق دانستن ادامه ماجراست. همین طور لازم نیست حتمآ نظر خودمان را اثبات کنیم. مثلآ در مورد ابرهای نارنجی کتاب بالا، نیازی ندیدم برای آلا توضیح بدم که ما ابر نارنجی هم داریم. وقتی که غروب میشود رنگ آسمان کلآ تغییر می کند. به جای این انتزاعی حرف زدن، یادم ماند که با آلا یک روز غروب خورشید را تماشا کنیم. آن روز وقتی با هم شروع کنیم به حرف زدن حتما به نارنجی بودن ابرها هم خواهیم رسید و آلا خودش این موضوع را کشف خواهد کرد :)

- کمیت کتاب خواندن مهم نیست. به کیفیتش توجه کنیم. هر روز یک کتاب با همه حضورمان بخوانیم بهتر است تا ده کتاب بخوانیم و فکرمان پی کارهای عقب مانده مان باشد.

- کتاب خواندن یک فعالیت مهم است. قرار نیست لالایی قبل خواب کودک باشد. در طول روز هم با هم کتاب بخوانیم.

نیازی نیست در همه کتاب خواندن هایمان چهار مورد اول را کامل اجرا کنیم. قرار نیست کودک را از هر چه کتاب است بیزار کنیم که! :)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)